یکی، آرامشش رو ته یه فنجون قهوه میریزه ,
یکی با گرمای استکان چای، خودش رو جمعوجور میکنه ،
اون یکی، دود سیگار رو میفرسته هوا، شاید دلش سبکتر شه.
یکی خیابونگرده، تا پاهاش خسته نشن، ذهنش آروم نمیگیره.
بعضیا مشت میکوبن به کیسه بوکس، انگار بغضاشون رو له میکنن .
هر کسی یه نسخه برای زنده موندن داره .
یه راهکار، یه قلقِ شخصی برای دوام آوردن
اما همهش مُسَکنه، همهش راه فرعیه.
اصلِ ماجرا یه چیز دیگهست یکی که باید باشه... و نیست.
همونی که با نبودش،
حتی مشتت رو میزنی به دیوار،
انگار باید دردت رو با درد خالی کنی .
اما اگه باشه...
فقط یه نگاهش کافیه تا هیاهوی دنیا، توی سکوت چشمهاش گم بشه.
کافیه باهاش چشم تو چشم بشی
تا از دنیا و متعلقاتش، فارغ شی......
و تویی که هیچ مُسَکِنی، جوابگوی نبودنت نیست .
حلال ترین ممنوعهی من....
دیدنت، منو از برزخ دنیا بیرون میکشه
حتی وقتایی که قهری ،
حتی وقتی نگاهم نمیکنی......