loading...

" پژواک " ، " آرام "

پا به پاش که بخوای کار کنی، قبل از اینکه به آخر هفته برسی، مریض می‌شی و باید مرخصی بگیری. میری واحد یک، می‌بینی کمک‌حال دوستاشه. میری واحد دو، باز هم اونجاست. م...

بازدید : 2
سه شنبه 5 خرداد 1404 زمان : 22:11
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

" پژواک " ، " آرام "

پا به پاش که بخوای کار کنی،

قبل از اینکه به آخر هفته برسی، مریض می‌شی و باید مرخصی بگیری.

میری واحد یک،

می‌بینی کمک‌حال دوستاشه.

میری واحد دو، باز هم اونجاست.

میری واحد بعدی، باز هم همونه.

گاهی شک می‌کنی نکنه دونفر با یک ظاهر باشن!

منت نمی‌ذاره،

خستگیش از راه رفتن و حالت دستاش معلومه،

اما نمی‌ذاره کسی توی صورتش ببینه.

صبح که می‌رسه، اگر از دور کسی رو ببینه،

سریع می‌ره به استقبالش و با هم برمی‌گردن محل کار.

انگار خدا بهش رسالتی داده که باید انجامش بده،

رسالتِ کمک کردنِ بی‌منت.

من بهش می‌گم «نور»، «روشنایی»،

چون انعکاس حال خوبش مثل نور،

به تمام مجموعه می‌تابه،

و بدون اینکه کسی توجه کنه،

دلیل حال خوب آدماست.

ازش که تعریف کنی،

سرخ می‌شه و مظلوم،

و تهش می‌گه «اینطوری نیست».

حضور اینجور آدما هم خوبه و هم بد...

خوبیش اینه که توی هر حالتی که باشی،

می‌دونی یکی هست که بهش رو بزنی

و جوابش به هر کمکی مثبته...

و بدیش اون ترسیه که از روزای دیگه نبودنش داری.

شبیه کتابیه که وقتی تمومش می‌کنی،

باید دراز بکشی، چشماتو ببندی و بگی:

خدایااا...

مگه می‌شه؟

مگه داریم؟؟

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 23
  • بازدید کننده امروز : 24
  • باردید دیروز : 213
  • بازدید کننده دیروز : 214
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 464
  • بازدید ماه : 1233
  • بازدید سال : 2385
  • بازدید کلی : 2385
  • کدهای اختصاصی