بهش میگن آچار فرانسه...
نه برای اینکه همهکارهست،
برای اینکه وقت گره افتادن کار،
همه ناخودآگاه چشمشون میافته به اون.
یه جور اطمینان قدیمیتو رفتارش هست؛
انگار همیشه آمادهست خودش رو خرج کنه،
تا بقیه یک دقیقه کمتر درد بکشن.
من بهش میگم سیاره مشتری؛
نه فقط چون بزرگه،
بلکه چون طوفانای عالمو تو خودش نگه میداره،
تا ستارههای کوچیکتر نفس راحت بکشن.
غم که تو دلش بشینه،
پاییز از رو میره؛
برگها نمیافتن، میسوزن.
چشماش که برق اشک بگیره،
انگار جهان یه لحظه وایمیسته،
و تو، از فرسنگها دور،
دردی رو حس میکنی
که انگار برای تن تو فرستاده شده...
نه چون ضعیفه،
چون درد کشیده،
اما هنوز خم نشده.
حرف که میزنه،
صداش مثل موسیقی با ارتعاش بالاست؛
از همون آهنگا که نمیذاره
به هیچی جز خودش گوش بدی.
یه صدای پر از "میفهممت"،
یه لحن که میتونه شبو از دل آدم دربیاره.
اگه یه روز دلش بلرزه،
دلِ همهی اطرافش لرزون میشه؛
چون ناخودآگاه بهش تکیه کرده بودن،
حتی بیاینکه بدونن.
و عجیبه...
با همهی دردایی که تو دلش داره،
بازم وقتی میخندی،
اون لبخندش از همه پررنگتره.
گاهی میگم نکنه فرشتهست...
اما یادم میاد که گفتن:
"مقام آدم از فرشته بالاتره."
خب، اگر من آدمم، اون چیه؟
شاید از جنس اون آدماست
که خدا وقتی خلقش کرده،
آروم توی گوشش گفته:
"" تو رو خاص آفریدم ... "